دوري از زندگي خيالي / حكايتي از مثنوي معنوي

۱۶ بازديد
دوري از زندگي خيالي  (حكايتي ازمثنوي معنو ي)
 
مرد غريبي در جست و جوي خانه اي بود تا در آن سكونت كند.

 دوستش او را به خانه  خرابي برد و به او گفت : 

 اگر اين خانه سقف مي داشت و اگر اتاق ديگري در كنارش بود و اگر وسيع و جادار بود ،تو و خانواده ات در همسايگي ما ، در اين خانه سكونت مي كرديد و براي مهمان نيز جا وجود داشت.

 غريب گفت :

  با« اگر» كار درست نمي شود. بله ، همسايگي با ياران مايه  سعادت است .

                ولي با« اگر»، « اي كاش» و« شايد»، براي  انسان خانه درست نمي شود.

  

گفت : آري پهلوي ياران به است                                ليك اي جان!در اگر نتوان نشست

اين همه عالم طلبكار خوش اند                                      وز خوشي تزوير اندر آتش اند.

  يعني هرگاه خواهان زندگي خوش هستي ،با خوشي (خيال و اگر ،كاش)جز آتش محروميت

 نصيبت نمي شود.

 زندگي خود را با درك واقعيات هماهنگ كن و اگر نور الهي بر قلبت تابيد،آن را با گمان و ترديد

 مخلوط نكن.

 پرتوي برقلب زذ، خالص ببين                                   بي محك زر را محك از ظن گزين



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد