زوج خوشبخت / طنز

۱۴ بازديد

زوج خوشبخت

 

روزي يك زوج، بيست و پنجمين سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آن ها در شهر مشهور شده بودند، به خاطر اين كه در طول ۲۵ سال از زندگي مشتركشان حتي كوچك ترين اختلافي با هم نداشتند. در اين مراسم سردبيرهاي روزنامه هاي محلي هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان و راز خوشبختي آنان را بفهمند.

سردبير مي گويد: آقا ! واقعا باور كردني نيست؟ چنين چيزي چطور ممكن است؟

مرد روزهاي ماه عسل را به ياد مي آورد و مي گويد: بعد از ازدواج براي ماه عسل به شميلا رفتيم. آنجا براي اسب سواري، دو تا اسب مختلف انتخاب كرديم. اسبي كه من انتخاب كرده بودم خوب بود. ولي اسب همسرم به نظرم كمي سركش بود.

سر راهمان اسب ناگهان پريد و همسرم را از زين انداخت. همسرم خودش را جمع و جور كرد و به پشت اسب زد و گفت :"اين بار اولته" بعد از چند دقيقه دوباره همان اتفاق افتاد. اين بار همسرم نگاهي با آرامش به اسب كرد و گفت : " اين بار دومته "‌و بعد سوار اسب شد و راه افتاديم.

وقتي كه اسب براي سومين بار همسرم را انداخت؛ همسرم  خيلي با آرامش تفنگش را از كيف در آورد و با آرامش شليك كرد و آن اسب را كشت. سر همسرم داد كشيدم و گفتم :

  " چكار كردي ؟ رواني! ديوونه شدي؟ حيوان بيچاره را چرا كشتي؟ "

همسرم  نگاهي به من كرد و گفت : " اين بار اولته " !



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد