یکشنبه ۲۴ اسفند ۹۳ | ۱۱:۳۸ ۱۵ بازديد
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد وقتي زمين ناز تو را در آسمان ها مي كشــــــيد من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي يك آن شد اين عاشق شدن دنيا همان لحظه بود وقتي كه من عاشق شدم شيطان به نامم سجده كرد من بودم و چشمان تو نه آتشي و نه گلي
وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد
وقتي عطش طعم تو را با اشك هايم مي چشيد
چيزي نمـي دانم از اين ديوانگي و عاقـــــــــلي
آن دم كه چشمانت مرا از عمق چشـــمانم ربود
آدم زمينـــــي تر شد و عالم به آدم ســـــــــــجده كرد
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقــلي