چه كشكي چه پشمي؟ ! / ضرب المثل هاي ايراني

۲۰ بازديد

ضرب المثل هاي ايراني 
 چه كشكي ، چه پَشمي

گله داري بود كه تعداد زيادي گاو و گوسفند داشت ، اما از آنجا كه مرد خسيسي بود ، خودش گله اش را به صحرا مي برد و حاضر نبود چوپاني را براي نگه داري از گله اش استخدام كند . يك روز كه گاو و گوسفندهايش را به صحرا برده بود ، ابرهاي تيره آسمان را پوشاند . باد تندي وزيد و باراني سيل آسا شروع به باريدن كرد . گله دار سعي كرد گاو و گوسفندهايش را جمع كند و به خانه برگردد ، اما باد و باران شديد بود و نتوانست . براي رهايي از سيلاب از درختي بالا رفت . گاو و گوسفندهاي او به هم چسبيده بودند تا باد و باران كمتر اذيتشان كند . گله دار ، لاي شاخه هاي درخت ، منتظر قطع شدن باد و باران بود. اما نه باران قطع مي شد و نه از شدت باد كاسته مي شد . همان بالاي درخت بود كه چشمش به گنبد امامزاده افتاد . با خودش گفت : 

 " بايد براي نجات خودم و گله ام نذر كنم . " اين بود كه چشم هايش را بست و گفت : " خدايا ! اگر از اين باد و طوفان نجات پيدا كنم ، نصف گاو و گوسفندهايم را نذر امامزاده مي كنم و آن ها را به فقيران و بيچاره ها مي بخشم . "

  مدتي بالاي درخت ماند . كم كم از شدت وزش باد كم شد ، اما باران همچنان مي باريد . با خود گفت : 

 " حالا مي توانم گله ام را به خانه برگردانم ، خدا را شكر كه لااقل از شدت باد كاسته شده است . "
در اين موقع ، ياد نذرش افتاد و اين كه بايد نصف گاو و گوسفندهايش را در راه خدا ببخشد . كمي فكر كرد و با خود گفت :

  " چرا من اين قدر عجله كردم ؟ اين چه نذر بي جايي بود كه به ذهنم رسيد . " بعد رو كرد به گنبد امامزاده و با صداي بلند گفت : " قربانت بروم ، امامزاده جان ! همان طوري كه نذر كردم ، نصف گاو و گوسفندهايم مال تو ، اما شايد تو راضي نباشي كه من آن ها را به هر كسي بدهم . اصلا" چه طور است نصف گاو و گوسفندهايم را بياورم بيندازم توي امامزاده و خودت هر كاري مي خواهي با آن ها بكني . " 

 كمي كه گذشت مرد گاو و گوسفندهايش را حركت داد تا به خانه برگردد . به گاو و گوسفندها كه نگاه مي كرد ، بيشتر از نذري كه كرده بود ، پشيمان مي شد . ناگهان فكري به خاطرش رسيد . رو به امامزاده كرد و گفت :

 " امامزاده جان ! تو كه چوپان نداري ، اصلا" چه طور است خودم چوپانت بشوم و گاو و گوسفندهايي را كه نذر تو كرده ام ، نگه داري كنم . شير و پشم و كشك گاو و گوسفندهايم را هم كه جمع كنم ، نصف آن را به فقرا و بيچاره ها مي دهم . "

  گاو و گوسفندها راه افتادند ، گله دار يادش آمد كه چوپاني و گله داري ، كار سختي است . اگر دستمزد چوپان ها زياد نبود ، حتما" كسي را براي چوپاني گاو و گوسفندهايش به كار مي گرفت . رو كرد به امامزاده و گفت :

  " راستي يادم رفت چيزي را بگويم ، من از گاو و گوسفندهايت نگه داري مي كنم ، اما دستمزد من چه مي شود ؟ بهتر است شير و ماست و كشك گاو و گوسفندهايت را به عنوان دستمزد كارم بردارم و پشم آن ها را در راه تو به فقرا و بيچاره ها بدهم . "

  باران نم نم مي باريد . گله دار و گاو گوسفندها داشتند به روستا نزديك مي شدند . وقتي گله دار از جلو امامزاده مي گذشت ، رو كرد به امامزاده و گفت :

  " آخر قربانت بروم ، تو پشم گوسفندها را مي خواهي چه كار كني ؟ من گرفتار باد و باران شده بودم و حرفي زدم ، اصلا ً " چه كشكي ، چه پشمي " ،

  هنوز حرف هاي گله دار تمام نشده بود كه سيل بزرگي راه افتاد . سيل هرچه را كه در سر راهش بود ، از جا كند و تعدادي از گاو و گوسفندهاي گله دار را با خود برد و هلاك كرد . از آن به بعد ، به كسي كه در گرفتاري ها و سختي ها قولي داده باشد و پس از رفع گرفتاري ، به قولش عمل نكند ، مي گويند اين مثل گله دار شده و مي گويد : " چه كشكي ، چه پشمي " .

منبع:تاجريان

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد