وبلاگ

وبلاگ

پيامك هاي نيمه شعبان

۱۴ بازديد
 پيامك هاي مخصوص نيمه شعبان تولد امام زمان

گفتم كه خدا مرا مرادي بفرست

توفان زده‏ ام مرا نجاتي بفرست

فرمود كه با زمزمه يا مهدي

نذر گل نرگس صلواتي بفرست

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


در انتظار باران نيست آن كه بذري نكاشته

***********************
زهي خجسته زماني كه يار باز آيد

به كام غم‏زدگان غم‏گسار باز آيد

اگر فداي امام زمان نخواهد شد

ز سر چه گويم و سر، خود چه كار باز آيد

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

ويرانه نه آن است كه جمشيد بنا كرد

ويرانه نه آن است كه فرهاد فرو ريخت

ويرانه دل ماست كه هر جمعه به يادت

صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


يازده پله زمين رفت به سمت ملكوت

يك قدم مانده، زمين شوق شكفتن دارد

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


شايد آن روز كه سهراب نوشت:

"تا شقايق هست زندگي بايد كرد"

خبري از دل پر درد گل ياس نداشت

بايد اين گونه نوشت:

هر گلي هم باشد، چه شقايق چه گل پيچك و ياس

زندگي بي مهدي

زندگي با غم‏هاست

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


اگر با آمدن "آفتاب" از "خواب" بيدار شويم نمازمان قضاست...

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


اي مدني‏برقع و مكي نقاب

سايه‏نشين، چند بود آفتاب

منتظران را به‏لب آمد نفس

اي ز تو فرياد به فرياد رس

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

از ناكجاي وجود بي مقدارم، تا آستان بي كران كوي تو، در ميان سيلاب اشك،

پلي از نياز مي زدم. پلي از انتظار،
از غيبت تا ظهور

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

چه انتظار عجيبي
تو بين منتظران هم
عزيز من چه غريبي !
عجيب تر آن كه چه آسان
نبودنت شده عادت
چه بي خيال نشستيم
نه كوششي ، نه تلاشي 
فقط نشسته و گفتيم :
خدا كند كه بيايي
   

****************** 

آقا بيا تا زندگي معنا بگيرد
شايد دعاي مادرت زهرا بگيرد
آقا بيا تا با ظهور چشم هايت
اين چشم هاي ما كمي تقوا بگيرد


   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

اگرچه...
او يوسف دلرباي زهراست/ با هيچ گهر خريدني نيست
با ديده  از گناه لبريز/ آن روي چو ماه ديدني نيست
ولي...
تو مگو ما را بدان شه بار نيست/ با كريمان كارها دشوار نيست.

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

اين ديده نيست قابل ديدار روي تو/ چشمي دگر بده كه تماشا كنم تو را
تو در ميان جمعي و من در تفكّرم/ كاندر كجا روم و پيدا كنم تو را


   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

بخوان دعاي فرج را دعــــــــــا اثــــــر دارد 

دعا كبوتر عشق است و بال و پر دارد

بخوان دعاي فرج را و عـافــيــت بـطـلـــب 

كه روزگار بســـي فتنه زير ســـر دارد

بخوان دعاي فرج را كـه يـوسـف زهــــــرا 

ز پشت پرده  غيبت به ما نظـر دارد

بخوان دعاي فرج را به ياد خيمه ي سبز 

 كه آخرين گل سرخ از همه خبـــر دارد

  

 ***************************

بــوي عـطــر يــار دارد جمـعه ها
وعــــده ديـــدار دارد جمــعه ها
جمــعـه هـا دل ياد دلبـر مـي كنـد
نغمه يا ابـن الـحسن سـر مـي كنـد

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


غروب پنجشنبه بي قرارم / شبيه جمعه ها چشم انتظارم
فقط يك جمعه مي آيي ولي من / تمام جمعه ها را دوست دارم ...

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

اين عشق آتشين ز دلم وا نمي شود
مجنون به غير خانه  ليلا نمي شود
بالاي تخت يوسف كنعان نوشته اند
هر يوسفي كه يوسف زهرا نمي شود

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

پر از عطشم، مرا تو دريايي كن
سرشار از احساس و تماشايي كن
هر چند كه ما بديم و پيمان شكنيم
اي خوب بيا دوباره آقايي كن

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

خانه آرزوهايم
كلبه اي است كوچك در دشت شقايق ها
كه تو را كم دارد
راستي كي مي آيي ؟


   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

خستگان عشق را ايام درمان خواهد آمد  

 غم مخور آخر طبيب دردمندان خواهد آمد

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

سؤالي ساده دارم از حضورت

من آيا زنده‌ام وقت ظهورت؟

اگر تو آمدي، من رفته بودم

اسير سال و ماه و هفته بودم

دعايم كن دوباره جان بگيرم

بيايم در حضور تو بميرم


*********************   

عصر يك جمعه دلگير،

دلم گفت: بگويم، بنويسم

كه چرا عشق به انسان نرسيده است،

چرا آب به انسان نرسيده است،

و هنوزم كه هنوز است، غم عشق به پايان نرسيده است

بگو حافظ دل‌خسته ز شيراز بيايد،

بنويسد كه هنوزم كه هنوز است،

چرا يوسف گم‌گشته به كنعان نرسيده است و

چرا كلبه احزان به گلستان نرسيده است

عصر اين جمعه دلگير،

وجود تو كنار دل هر بي‌دل آشفته شود حس

كجايي گل نرگس؟

*************************
   

عمري است كه از حضور او جا مانديم
در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظر است تا كه ما برگرديم
ماييم كه در غيبت كبري مانديم


   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

قطعه گمشده اي از پر پرواز كم است

يازده بار شمرديم و يكي باز كم است

اين همه آب كه جاري است نه اقيانوس است

عرق شرم زمين است كه سرباز كم است

***اللهم عجل لوليك الفرج***

 

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

كاش صاحب برسد ،بنده به زنجير كند
ماجوانان همه را در ره خود پير كند
كاش چشم گل زهرا به دل ما افتد
با نگاهش به دل غمزده تاثير كند

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

كي مي‌شود صبح ، ناشتاي چشم‌هايمان را به نگاه تو بگشاييم؟ 

 كي مي‌شود شام ، تصوير تو را به قاب خواب هايمان ببريم؟ 

كي مي‌شود شب و روزمان، در فضاي ظهور تو بگذرد؟ يا ابا صالح من ...

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

گفتم كه روي خوبت از من چرا نهان است              

  گفتا تو خود حجابي ، ورنه رخم عيان است

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

مُردم به خدا از غم هجران و جدايي 

 اي دلبر دور از نظرم پس تو كجايي
بر حال دل زار، تو خود خوب گواهي 

 جز عشق تو ما را نبود هيچ گناهي

 

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

مست عشقم، مست يارم، مست دوست
مست معشوقي كه عالم مست اوست
يا صاحب الزمان ادركني

**********************
   مهدي جان!
صبح بي تو ، رنگ بعدازظهر يك آدينه دارد
بي تو حتي مهرباني حالتي از كينه دارد

 

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 نمي پرسم از هيچ كس از تو؛
كه شأن هيچ پرسشي، پاسخي چون تو نيست
اي آقاي آدينه ها

*************************
   

 نه شرم و حيا ، نه عار داريم از تو
اما گله بي شمار داريم از تو
ما منتظر تو نيستيم "آقا جان"
تنها همه "انتظار" داريم از تو


   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

هجر تو ز درد و داغ ، دلگيرم كرد

اندوه غم زمان زمينگيرم كرد

گفتند كه جمعه مي‌رسي از كعبه

اين رفتن جمعه جمعه‌ها پيرم كرد


   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

در انتظار ديدنت همه دل ها بي قرارند
اي تك ستاره بهشت حسرت به دلمان نزار


  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


 دنيا را آذين مي بنديم اگر لحظه آمدنت را بدانيم ...


  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

ما معتقديم كه عشق سر خواهد زد

بر پشت ستم كسي تبر خواهد زد

سوگند به هر چهارده آيه نور

سوگند به زخم هاي سرشار غرور

آخر شب سرد ما سحر مي گردد

مهدي به ميان شيعه برمي گردد

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

يا امام زمان ! انتظار هم از نيامدنت بي تاب شد ...


  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


 

دل پريشونم پريشونم كه اربابم نيومد    

  بعد عمري عاشقي حتي يه شب خوابم نيومد

آسمون عصراي جمعه مثل من بهونه گيره     

  بارون گريه باهام حرف مي زنه كه خيلي ديره

 ***************************

مادر تو دل غمينه : خون جدت رو زمينه

العجل يا حجه الله    العجل بقيه الله

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

چه جمعه ها كه يك به يك غروب شد نيامدي

چه بغض ها كه در گلو رسوب شد نيامدي

خليل آتشين سخن ؛ تبر به دوش بت شكن 

خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي

براي ما كه خسته ايم نه ؛ ولي

براي عده اي چه خوب شد نيامدي

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نيامدي


 
  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  


بر چهره پر ز نور مهدي صلوات      بر جان و دل صبور مهدي صلوات

 

تا امر فرج شود مهيا بفرست        بهر فرج و ظهور مهدي صلوات

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

هنوزم خواب مي بينم به شب ها    

 همان مردي كه بر اسبي سوار است

 همان مردي كه آيد جمعه روزي  

   و اين پايان خوب انتظار است

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 كاش مي شد در ميان لحظه ها           لحظه  ديدار را نزديك كرد

 ميلاد نور پيشاپيش مبارك

 

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

كاش مي شد واژه ها را شست و انتظار را تفسير كرد ، ولي افسوس .....

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

آقا جان ! حيف نيست ماه شب چهارده پشت ابرهاي تيره و پاره پاره پنهان بماند ، حيف نيست ديده را شوق وصال باشد، ولي فروغ ديده نباشد ...

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

به اميد روزي كه متن تمام پيامك ها يك جمله باشد و آن : مهدي آمد

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

سر راهت در انتظارم  /  برده هجرت صبر و قرارم  

 جز ظهورت اي گل زهرا /  به خدا حاجتي ندارم 
كجايى اى هميشه پيدا از پس ابرهاى غيبت؟

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  
 

ولادت سه نور ولايت بر شما مبارك

 

ماه ميلاد سه پرچم دار عشق

                              دلبر و دلداده و دلدار عشق

                                            ماه ميلاد سه ماه عالمين

                                                                سيد سجاد و عباس و حسين(ع)

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

 سه نور آمد به عالم پر ز احساس

                          معطر هر سه از عطر گل ياس

                                       سه نور تابناك آسماني

                                                   حسين بن علي ، سجاد و عباس

   * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

       منبع:http://hotfaz-2.blogfa.com/post-550.aspx



ترفند جواب ترفند

۱۵ بازديد
          ترفند جواب ترفند!

جاني ساعت دو بعد از ظهر از محل كارش بيرون آمد و چون نيم ساعت وقت داشت تا به محل كار دوستش برود، تصميم گرفت با همان يك دلاري كه در جيب داشت ناهار ارزان قيمتي بخورد و راهي شركت شود.
چند رستوران گران قيمت را رد كرد تا به رستوراني رسيد كه روي در آن نوشته شده بود :" ناهار همراه نوشيدني فقط يك دلار"، جاني معطل نكرد و داخل رستوران شد و يك پرس اسپاگتي و يك نوشابه برداشت و سر ميز نشست.
گارسون برايش دو نوع سوپ، سالاد، سيب زميني سرخ كرده، نوشابه اضافه، بستني و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جاني توجهي نكرد كه گفت:" ولي من اين غذاها رو سفارش ندادم."
گارسون كه رفت جاني شانه اي بالا انداخت و گفت:

   " خودشان مي فهمند كه من نخوردم!"
اما جاني موقعي فهميد كه اين شيوه آن رستوران براي كلاهبرداري است كه رفت جلو صندوق و متصدي رستوران پول همه غذاها رو حساب كرد و گفت 15 دلار و 10 سنت.
جاني معترض شد: " ولي من هيچ كدوم را نخوردم!" و مرد پاسخ داد " ما آورديم . مي خواستيد بخوريد!"
جاني كه خودش ختم زرنگ هاي روزگار بود، سري تكان داد و يك سكه 10 سنتي روي پيشخوان گذاشت . وقتي متصدي اعتراض كرد ،گفت: 

  " من مشاوري هستم كه بابت يك ساعت مشاوره 15 دلار مي گيرم."
متصدي گفت :" ولي ما كه مشاوره نخواستيم؟!" و جاني پاسخ داد :"من كه اينجا بودم مي خواستيد مشاوره بگيريد!"
و سپس به آرامي از آنجا خارج شد!!

منبع:آشناي غريب


چند طنز ادبي

۱۴ بازديد
چند طنز ادبي

فتحلي شاه و زنان شاعرش:

           فتحلي شاه روزي ميان دو  نفر از زنانش نشسته بود به نام هاي جهان و حيات .

  شاعري اين چنين گفت :

   نشسته ام به ميان دو دلبر و دو دلم 

                                    كه را به مهر ببندم در اين ميان خجلم

  جهان گفت :   تو پادشاه جهاني جهان تو را بايد

  حيات گفت :    اگر حيات نباشد جهان چه كار آيد

  در اين ميان زني به نام بقا اين شعر را خواند :

   حيات و جهان هر دوشان بي وفاست       بقا را طلب كن كه آخر بقاست .




 

 خواجه همام و كنيز زيبا روي :

            خواجه همام الدين تبريزي از غزل سرايان ولطيفه گويان قرن هشتم  آذربايجان است .گويند شبي در دربار يكي از سلاطين حضور داشت. كنيزي زيبا كه نامش خورشيد بود

   خواست سر شمع را اصلاح كند تا روشني بهتر دهد كه ناگاه آتش شمع دستش را سوزاند .همام في البداهه خواند:

     با روي تو شمع بر فروزد عجب است        با چشم تو ديده بر فروزد عجب است

    ديدم كه زشمع سوخت دستت ناگاه     خورشيد كه از شمع بسوزد عجب است


 شوخي با جامي و عاقبتش :

                       روزي جامي شاعر بزرگ در مجلسي شعري مي خواند تا به اين بيت  

   رسيد كه:

             بس كه در جان فكار و چشم بيدارم تويي  

              هر كه پيدا مي شود از دور پندارم تويي

   يكي از حاضران گفت :بلكه خري پيدا شد .جامي پاسخ داد : 

      باز پندارم تويي !!

(منبع:http://takdane.blogfa.com/)



كاشف باهوش

۱۷ بازديد

كاشف باهوش

كاشف بي باكي قصد دارد پياده از دل بياباني خشك و بي آب و علف بگذرد . اگر عبور از اين بيابان شش روز طول بكشد ، وي با ياري چند تن مي تواند به خواسته اش برسد ، در صورتي كه خود او و هر كدام از همراهانش قادر به حمل آذوقه كافي براي چهار روز يك تن باشند ؟
به دنبال ساده ترين جواب باشيد .

 جواب

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

كاشف مي تواند مسافت شش روزه را به ياري دو همراه به پايان برساند .
سه مرد در حالي كه هر كدام ذخيره  آب و غذاي چهار روز را حمل مي كنند، به راه مي افتند. در پايان نخستين روز يكي از همراهان جيره يك روز را به هر يك از دو مرد ديگر تحويل مي دهد و خود به نقطه  شروع سفر برمي گردد . در پايان روز بعد همراه دوم جيره  يك روز ديگر را به كاشف تحويل مي دهد و خود نيز به نقطه  آغاز بر مي گردد . اكنون كاشف ، آب و غذاي كافي در اختيار دارد و مي تواند سفر چهار روزه  باقيمانده را به تنهايي به پايان برساند.

منبع:ايران جوك



شباهت پسربچه و پيرمرد

۱۳ بازديد
شباهت پسر بچه و پيرمرد
 

پسربچه گفت: «گاهي وقت ها قاشق از دستم مي افتد.»

پيرمرد گفت: «از دست من هم.»

پسربچه در گوشي گفت: «و شلوارمو خيس مي كنم.»amstory.mihanblog.com

پيرمرد خنديد و گفت: «من هم همين طور.»

پسربچه گفت: «واغلب گريه مي كنم.»

پيرمرد سرش را به نشانه  تاييد تكان داد و

پسربچه گفت: «وازهمه بدتر انگار بزرگ ترها به من علاقه اي ندارند.»

و پسربچه دست پرچين و چروك پيرمردي را احساس كرد كه مي گفت: «منظورت را خوب مي فهمم.»

 

(منبع:3نقطه.كام)



يك تست هوش

۱۳ بازديد

يك تست هوش 


10 تا جعبه قند داريم.

هر جعبه از 1000 حبه قند تشكيل شده است.

وزن هر حبه قند 10 گرم است.

اين وضعيت تو همه جعبه ها همين طوريه ، ولي فقط يكي از جعبه ها حبه هايي با وزن 9 گرم داره.

يه ترازو داريم كه يه بار مصرفه. يعني فقط مي شه يه بار با اون وزن كرد و بعد از اون ديگه از كار مي افته.

مي خوايم با استفاده از اين ترازو و تنها با يك بار وزن بفهميم كدوم جعبه وزن كمتري داره.

 

حالا چيكار كنيم؟

.

.

.

.

.

.

.

.

بشين روش فكر كن.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

مطمئني نمي توني  خودت  مسئله  رو حل كني؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

. پس ببين.

 

 

 

 

 

ابتدا جعبه ها را شماره گذاري مي كنيم : جعبه 1 و جعبه 2 و جعبه 3 و جعبه 4 و .....

سپس از هر جعبه به تعداد شماره جعبه ، حبه قند برمي داريم ، مثلا از جعبه اول يك حبه قند و از جعبه دوم 2 حبه قند و از جعبه سوم 3 حبه قند و .......

جمعا 55 حبه قند مي شود، قاعدتا به وزن 550 گرم

سپس اين مجموعه را با ترازو وزن مي كنيم.

فكر كنم ديگه بقيش واضح باشه .

هر مقدار گرمي كه از 550 گرم كمتر باشد، برابر با شماره جعبه اي است كه حاوي حبه قند هاي 9 گرمي مي باشد.

 

منبع : ايران جوك



پرنده

۱۵ بازديد
                                            پرنده

پرنده بر شانه هاي انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت: 

  « اما من درخت نيستم. تو نمي تواني روي شانه هاي من آشيانه بسازي.»

پرنده گفت: « من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرنده ها و آدم ها را اشتباه مي گيرم.»

انسان خنديد و به نظرش اين خنده دار ترين اشتباه ممكن بود.

پرنده گفت: « راستي، چرا پر زدن را كنار گذاشتي؟» 

 انسان منظور پرنده را نفهميد، اما باز هم خنديد.

پرنده گفت:« نمي داني، توي آسمان چقدر جاي تو خالي است.» 

   انسان ديگر نخنديد. انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد. چيزي كه نمي‌دانست چيست. شايد يك آبي دور، يك اوج دوست داشتني.

پرنده گفت: « غير از تو پرنده‌هاي ديگري هم مي‌شناسم كه پر زدن يادشان رفته است. درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است، اما اگر تمرين نكند، فراموش مي‌شود.»

پرنده اين را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال كرد ، تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش، آسمان بود. چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.

آن وقت خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گفت: 

 « يادت مي‌آيد، تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم، زمين و آسمان هر دو براي تو بود .

اما تو آسمان را نديدي. راستي عزيزم، بال هايت را كجا جا گذاشتي؟»

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس كرد.

آن وقت رو به خدا كرد و گريست.

(منبع:http://www.lilipoot-f.blogfa.com/)



ده درس از انيشتين

۱۶ بازديد

10درس شگفت انگيز از زندگي انيشتين

 

۱ . كنجكاوي را دنبال كنيد

“من هيچ استعداد خاصي ندارم .فقط عاشق كنجكاوي هستم “

چگونه كنجكاوي خودتان را تحريك مي كنيد ؟ من كنجكاو هستم. مثلا پيدا كردن علت اين كه چگونه يك شخص موفق است و شخص ديگري شكست مي خورد .به همين دليل است كه من سال ها وقت صرف مطالعه موفقيت كرده ام . شما بيشتر در چه مورد كنجكاو هستيد ؟

پيگيري كنجكاوي شما رازي است براي رسيدن به موفقيت.

۲ .پشتكار گرانبها است

“من هوش خوبي ندارم، فقط روي مشكلات زمان زيادي مي گذارم”

تمام ارزش تمبر پستي توانايي آن به چسبيدن به چيزي است تا زماني كه آن را برساند.مانند تمبر پستي باشيد ؛ مسابقه اي را كه شروع كرده ايد ، به پايان برسانيد .

با پشتكار مي توانيد به مقصد برسيد.

۳ .تمركز بر حال

“مردي كه بتواند در حالي كه دختر زيبايي را مي بوسد، با ايمني رانندگي كند ، به بوسه اهميتي را كه سزاوار آن هست نمي دهد “

پدرم به من مي گفت نمي تواني در يك زمان بر ۲ اسب سوار شوي .من دوست داشتم بگويم تو مي تواني هر چيزي را انجام بدهي، اما نه همه چيز را .ياد بگيريد كه در حال باشيد.تمام حواستان را بدهيد به كاري كه در حال حاضر انجام مي دهيد.

انرژي متمركز، توان افراد است، و اين تفاوت پيروزي و شكست است .

۴ .تخيل قدرتمند است .

“تخيل همه چيز است .مي تواند باعث جذاب شدن زندگي شود .تخيلي به مراتب از دانش مهم تر است “

آيا شما از تخيلات روزانه استفاده مي كنيد ؟ تخيل از دانش مهم تر است ! تخيل شما پيش نمايش آينده شما است .نشانه واقعي هوش دانش نيست ، تخيل است.

آيا شما هر روز ماهيچه هاي تخيلتان را تمرين مي دهيد ؟اجازه ندهيد چيزهاي قدرتمندي مثل تخيل به حالت سكون دربيايند.

۵ .اشتباه كردن

“كسي كه هيچ وقت اشتباه نمي كند ،هيچ وقت هم چيز جديد ياد نمي گيرد “

هرگز از اشتباه كردن نترسيد .اشتباه شكست نيست .اشتباهات شما را بهتر،زيرك تر و سريع تر مي كنند، اگر شما از آن ها استفاده مناسب كنيد . قدرتي را كه منجر به اشتباه مي شود ، كشف كنيد .

من اين را قبل گفته ام ،و اكنون هم مي گويم ، اگر مي خواهيد به موفقيت برسيد اشتباهاتي كه مرتكب مي شويد را ۳ برابر كنيد .

۶ .زندگي در لحظه

“من هيچ موقع در مورد آينده فكر نمي كنم ،خودش بزودي خواهد آمد”

تنها راه درست آينده شما اين است كه در “همين لحظه ” باشيد .

شما زمان حال را با ديروز يا فردا نمي توانيد عوض كنيد .،بنابراين اين از اهميت فوق العاده برخوردار است، كه شما تمام تلاش خود را به زمان جاري اختصاص داريد .اين تنها زماني است كه اهميت دارد ، اين تنها زماني است كه وجود دارد .

۷ .خلق ارزش

“سعي نكنيد موفق شويد ، بلكه سعي كنيد با ارزش شويد .“

وقت خود را به تلاش براي موفق شدن هدر ندهيد،وقت خود را صرف ايجاد ارزش كنيد .اگر شما با ارزش باشيد ،موفقيت را جذب مي كنيد

استعدادها و موهبت هايي را كه داريد ،كشف كنيد ، بياموزيد چگونه آن استعدادها و موهبت هاي الهي را در راهي استفاده كنيد كه براي ديگران مفيد باشد .

تلاش كنيد تا با ارزش شويد و موفقيت شما را تعقيب خواهد كرد .

۸ .انتظار نتايج متفاوت نداشته باشيد.

“ديوانگي : انجام كاري دوباره و دوباره و انتظار نتايج متفاوت داشتن .“

شما نمي توانيد كاري را هر روز انجام دهيد و انتظار نتايج متفاوت داشته باشيد ،به عبارت ديگر، نمي توانيد هميشه كار يكساني (كارهاي روزمره) را انجام دهيد، و انتظار داشته باشيد متفاوت به نظر برسيد.براي اين كه زندگي تان تغير كند، بايد خودتان را تا سر حد تغيير افكار و اعمالتان متفاوت كنيد، كه متعاقبا زندگي تان تغيير خواهد كرد.

۹ .دانش از تجربه مي آيد .

“اطلاعات به معناي دانش نيست . تنها منبع دانش تجربه است .“

دانش از تجربه مي آيد . شما مي توانيد درباره انجام يك كار بحث كنيد ، اما اين بحث فقط دانش فلسفي از اين كار به شما مي دهد .شما بايد اين كار را تجربه كنيد تا از آن آگاهي پيدا كنيد .تكليف چيست ؟ دنبال كسب تجربه باشيد !

وقت خودتون را صرف يادگرفتن اطلاعات اضافي نكنيد .دست به كار شويد و دنبال كسب تجربه باشيد .

۱۰ .اول قوانين را ياد بگيريد ،بعد بهتر بازي كنيد.

“اگر شما قوانين بازي را ياد بگيريد، از هر كس ديگر بهتر بازي خواهيد كرد.

 اقداماتي هست كه شما بايد انجام بدهيد .اولين گام اين است كه شما بايد قوانين بازي خوذ را ياد بگيريد ،اين يك امر حياتي است. گام دوم اين كه شما بايد بازي را از هر فرد ديگري بهتر انجام بدهيد .اگر شما بتوانيد اين ۲ گام را انجام دهيد ،موفقيت از آن شما مي شود .

 

منبع:يك آريايي



فقر كجاست؟! فقر فرهنگي

۱۵ بازديد
 
  فقر كجاست؟!

فقر همه جا سر مي كشد .......

فقر ، گرسنگي نيست .....

فقر ، عرياني هم نيست ......

فقر ، گاهي زير شمش هاي طلا خود را پنهان مي كند .........

فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......

فقر ، ذهن ها را مبتلا مي كند .....

فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتاب هاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......

فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد مي كند ......

فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....

فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته مي شود .....

فقر ، همه جا سر مي كشد ........

فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..

فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است ...
(منبع:http://merysina.blogfa.com/)


نخست بينديش آن گاه سخن بگو

۱۵ بازديد
        نخست بينديش آن گاه سخن بگو

روزي خانمي سخني را بر زبان آورد كه مورد رنجش خاطر بهترين دوستش شد .  او بلافاصله از گفته خود پشيمان شده  و به دنبال راه چاره اي گشت كه بتواند دل دوستش را به دست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند .  

   او در تلاش خود براي جبران آن ، نزد پيرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ،‌ از وي مشورت خواست . پيرزن با دقت و حوصله  فراوان به گفته هاي آن خانم گوش داد و پس از مدتي انديشه ، چنين گفت : 

   " تو براي جبران سخنانت لازم است كه دو كار انجام دهي و اولين آن فوق العاده سخت تر از دومي است . "

  خانم جوان با شوق فراوان از او خواست كه  راه حل ها را برايش شرح دهد .پيرزن خردمند ادامه داد : 

  " امشب بهترين بالش پري را كه داري ، ‌برداشته و سوراخ كوچكي در آن ايجاد مي كني ،‌ سپس از خانه بيرون آمده  و شروع به قدم زدن در كوچه و محلات اطراف خانه ات مي كني و در آستانه درب منازل هر يك از همسايگان و دوستان و بستگانت كه رسيدي ،‌ يك عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامي آنجا قرار مي دهي . بايد دقت كني كه اين كار را تا قبل ازطلوع آفتاب فردا صبح  تمام كرده  و  نزد من برگردي تا دومين مرحله  را توضيح  دهم . "

  خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام كارهاي روزمره خانه ،  شب هنگام شروع به انجام كار طاقت فرسايي  كرد كه  آن پيرزن پيشنهاد نموده بود . او با  رنج  و زحمت فراوان و در دل تاريكي شهر و در هواي سرد و سوزناكي كه  انگشتانش از فرط آن ،  يخ زده بودند ،  توانست كارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پيرزن خردمند بازگشت . خانم جوان با اين كه بشدت احساس  خستگي  مي كرد ،  اما آسوده خاطر  شده  بود  كه  تلاشش به نتيجه رسيده و با خشنودي گفت :‌ 

  " بالش كاملا خالي شده است ."پيرزن پاسخ داد : 

  " حال براي انجام مرحله دوم ، بازگرد  و بالش خود را مجددا از آن پرها ،‌ پر كن ، تا همه چيز به حالت اولش برگردد ! "

  خانم جوان با سرآسيمگي گفت : " اما مي داني اين امر كاملا غير ممكن است ! اينك باد بيشتر آن پرها را از محلي كه قرارشان داده ام ،‌ پراكنده است ، ‌قطعا هرچقدر هم تلاش كنم ، ‌دوباره همه چيز مثل اول نخواهد شد ! "‌  

   پيرزن با كلامي تامل برانگيز گفت : " كاملا درست است ! هرگز فراموش نكن كلماتي كه به كار مي بري همچون پرهايي ست كه در مسير باد قرار مي گيرند .  آگاه باش كه فارغ از ميزان صمميت و صداقت گفتارت ، ديگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت  ، بنابراين در حضور كساني كه به آن ها عشق مي ورزي ،‌ كلماتت  را خوب انتخاب كن ".

منبع: صائب