وبلاگ

وبلاگ

مرگ گربه!

۱۴ بازديد

                        مرگ گربه!

حكيمي بر سر راهي مي‌گذشت. ديد پسر بچه‌اي گربه خود را در جوي آب مي‌شويد.

گفت: گربه را نشور، مي‌ميرد!

بعد از ساعتي كه از همان راه بر مي‌گشت ديد كه بعله…!

گربه مرده و پسرك هم به عزاي او نشسته.

گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، مي‌ميرد؟

پسرك گفت: برو بابا، از شستن كه نمرد ، موقع چلاندن مرد!!

(منبع:آشناي غريب)


آينه

۱۴ بازديد
آينه

روزگاري هنوز آينه اي نبود تا ظاهر مردمان در آن ديده شود .

 هر كسي از خود پنداري داشت كه ديگران برايش شرح مي دادند .

 و چقدر اين پندارها متفاوت بود در افراد مختلف !

 تو خود را از نگاه ديگري مي ديدي و تفسيري كه از تو داشت .

مادرت زيباترين مي خواندت و يا معشوقت ؟

 تو مو مي بيني و من پيچش مو ....

 اما اينه كه آمد همه توانستند خود را ببينند .اين بار خودت بايد تو صيف مي كردي  .

اما هنوز خيلي ها راحت ترند 

در آينه ديگران ديده شوند.....

(منبع:http://golshifteh.blogsky.com/)



مساحت رنج

۱۷ بازديد

 

 شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد


 مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد


 محيط تنگ دلم را شكسته رسم كنيد


 خطوط منحني خنده را خراب كنيد


 طنين نام مرا موريانه خواهد خورد


 مرا به نام دگر غير از اين خطاب كنيد


 دگر به منطق منسوخ مرگ مي خندم


 مگر به شيوه  ديگر مرا مجاب كنيد


 در انجماد سكون ، پيش از آنكه سنگ شوم


 مرا به هرم نفس هاي عشق آب كنيد


 مگر سماجت پولادي سكوت مرا


 درون كوره  فرياد خود مذاب كنيد


 بلاغت غم من انتشار خواهد يافت


 اگر كه متن سكوت مرا كتاب كنيد

(؟) 



در جست و جوي الماس

۱۵ بازديد

در جست وجوي الماس

مي گويند كشاورزي آفريقايي در مزرعه اش زندگي خوب و خوشي را با همسر و فرزندانش داشت. يك روز شنيد كه در بخشي از آفريقا معادن الماسي كشف شده اند و مردمي كه به آنجا رفته اند با كشف الماس به ثروتي افسانه اي دست يافته اند. او كه از شنيدن اين خبر هيجان زده شده بود، تصميم گرفت براي كشف معدني الماس به آنجا برود. بنابراين زن و فرزندانش را به دوستي سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد. 

   او به مدت ده سال آفريقا را زير پا مي گذارد و عاقبت به دنبال بي پولي، تنهايي و يأس و نوميدي، خود را در دريا غرق مي كند.
اما كشاورز جديدي كه مزرعه او را خريده بود ،روزي در كنار رودخانه اي كه از وسط مزرعه مي گذشت، چشمش به تكه سنگي افتاد كه درخشش عجيبي داشت. او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازي برد. مرد جواهر ساز با ديدن سنگ گفت : 

  آن سنگ الماسي است كه نمي توان قيمتي بر آن نهاد. 

 مرد كشاورز به محلي كه سنگ را پيدا كرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگ هاي الماسي است كه براي درخشيدن نياز به تراش و صيقل داشتند.
مرد كشاورز پيشين بدون آن كه زير پاي خود را نگاه كند، براي كشف الماس تمام آفريقا را زير پا گذاشته بود ، حال آن كه در معدني از الماس زندگي مي كرد!
(منبع:http://alcoholics-ananymous.blogfa.com/)



از ماست كه بر ماست / قصه هجدهم از قصه هاي شهر هرت

۲۰ بازديد
                          از ماست كه بر ماست!!

                           قصه هجدهم از قصه هاي شهر هرت

                               ديواري كه خود ساختيم

  بچه ها : بابا قصه !  

بابا قصه : بله باباجان !

بچه ها :  خيلي وقت است كه ديگر قصه اي از قصه هاي شهر هرت برايمان نمي گويي. چرا ؟

بابا قصه : عزيزان  ! چندي است خبري از شهر هرت ندارم  .

  بچه ها : چرا ؟ 

  بابا قصه : آخر مدتي است كسي از شهر هرت نيامده . شايد راه ها بسته شده ، يا ارتباط مردم آن شهر با بيرون قطع شده است. اگر دوست داريد بياييد ما سفري به شهر هرت برويم و از نزديك ببينيم چه خبر است.

 بچه ها : بسيارخوب ! ما آماده ايم .

   صبح زود روز بعد باباقصه و بچه هاي زيرك  شال و كلاه كردند و بار سفر بستند و به سوي  شهر هرت راه افتادند. آنان رفتند و رفتند و ...تا به نزديكي شهر هرت رسيدند. در بين راه به  هر مسافر يا كارواني برمي خوردند ، از شهر هرت سراغ مي گرفتند ، ولي همه از آنجا بي خبر بودند.

   وقتي به نزديكي شهر رسيدند با كمال شگفتي ديدند  كه در دور تا دور شهر هرت، ديوارهايي بلند و قطور و  با برج و باروهاي وحشتناك  كشيده اند . حصارها  و برج ها به قدري بلند بود كه امكان بالارفتن نبود.  ناگزير شروع كردند به گشتن به دور تا دور ديوارها تا شايد دري يا دروازه اي بيابند. پس از قدري راه پيمودن دروازه اي يافتند ، اما درها همه بسته بود و كسي  يا دروازه باني هم ديده نمي شد .

    ناگزير در نزديكي دروازه چادر زدند و به انتظار نشستند تا شايد دري گشوده شود و كسي به در آيد.

   روزها گذشت و خبري نشد . تا  در شبي تاريك  پاسي از شب گذشته  در نزديكي چادر خود صداي مبهمي شنيدند. به دنبال جست و جو برآمدند.  ناگهان بخشي از زمين سوراخ شد و جواني شمع به دست از آن خارج شد. جوان به محض مشاهده بابا قصه و بچه ها  هراسان قصد فرار داشت.  بچه ها با محبت و مهرباني با او  برخورد كردند . جوان وقتي مطمئن شد اين افراد ماموران ساواك شهر هرت نيستند ، آرام گرفت و خيالش راحت شد. 

 بچه ها جوان را كه خسته و تشنه بود و گرد و غبار بر سر و روي او نشسته بود ، به درون چادر بردند و از او پذيرايي كردند. جوان پس از كمي استراحت  ، وقتي نگاه مشتاق همه را ديد كه با ولع خاصي منتظر بودند او خبري از درون شهر هرت بدهد ، به ايشان گفت :

 اين جا خطرناك است . هر ان امكان دارد ماموران ساواك رد پاي مرا بگيرند و مرا دستگير كنند . بياييد از اين جا دور شويم تا من سر فرصت قصه تازه شهر هرت را برايتان مفصل بگويم.

   باباقصه ، آن جوان و بچه ها همان شب ، چادر و اسباب و اثاثيه خود را جمع كردند و  به  سوي بي راهه ها  به راه افتادند.  وقتي كاملا از اطراف شهر هرت دور شدند و  به جايگاه امني رسيدند و خيالشان راحت شد كه ديگر خطر ماموران اعلي حضرت هردمبيل رفع شده است ، در جاي دنجي استراحت كردند  و بي تابانه  پاي صحبت ها و درد دل هاي آن جوان  نشستند. جوان وقتي خيالش راحت شد ، شروع كرد به بيان خبرهاي تازه شهر هرت:

    چندي پيش اعلي حضرت هردمبيل و مامورانش تبليغات عجيب و پرجنجالي را آغاز كردند مبني بر اين كه  اي مردم بسيار خوشبخت و مرفه شهر هرت !‌ مي دانيد كه همه مردم جهان  تاب ديدن اين همه رفاه ، آسايش ، خوشبختي ، تمدن ، آزادي و پيشرفت شما مردم شهر هرت را ندارند ، بنابراين همه كشورهاي جهان متحد شده و تصميم دارند همه با هم به ما حمله كنند . 

  مردم شهر هرت در بدبختي ، فقر ، بيكاري ، گرسنگي ، اعتياد و هزار درد و مرض دست و پا مي زدند و از همه بدتر كسي جرات حرف زدن نداشت و كسي حتي نمي توانست از بدبختي هايش بنالد . همه مي دانستند كه  هردمبيل حيله تازه اي  در سر دارد ، ولي هيچ كس جرات نداشت ، حرف دلش را بگويد. از طرفي هر روز جمعي از اراذل و اوباش ، كه عملا حقوق بگيران ساواك بودند، در كوچه و خيابان راهپيمايي كرده ، به نام مردم از اعلي حضرت براي دفع اين خطر استمداد مي كردند.

  سرانجام  اعلي حضرت اعلام كردند : بهترين راه براي دفع تهاجم دشمنان اين است كه همه مردم هر كس به هر نحوي كه مي توانند ، كمك كنند تا ديواري مرتفع و حصاري محكم به دور شهر بكشيم و ارتباط شهر را با خارج قطع كنيم . ديگر نه هيچ كس از خارج وارد شهر شود و نه كسي حق خروج دارد. 

   از آن پس با هياهو و سروصدا همه مردم را واداشتند تا به  حصاركشي كمك كنند. هر كس با توجه به تخصص و مهارتي كه داشت  موظف بود با آهن ، سيمان ، ساروج ، آجر  ، آهك و خاك ، سنگ و ... هر چه داشتند به سرعت ديوارها را بالا ببرند و بدين وسيله ارتباط مردم را با خارج شهر كاملا قطع كنند. 

   .... و ما خود به دست خود ديوارهايي به خود كشيديم و  با هر وسيله اي كه توانستيم بر استحكام آن افزوديم ؛ به گونه اي كه حتي هيچ يك از خودمان نيز نمي توانيم روزني بر اين ديوار بگشاييم و هر كس چنين فكري به ذهنش خطور كند ، بايد اتهام بيگانه پرستي و خيانت را به جان بخرد!!

  از آن پس هر كس  بخواهد به شهر وارد يا خارج شود ، به نام جاسوس ، خائن و مزدور  او را بازداشت مي كنند و اگر اعدام نشود به زندان هاي طويل المدت محكوم مي شود. 

    چند ماه است كه كار ساختن برج و باروها به اتمام رسيده و هيچ كس حق هيچ گونه تماسي با خارج را ندارد.  بزرگ ترين چالش و مشكل ما مردم اين است  كه خودمان با  دست خود و با تلاش و كوشش پيگير خودمان اين ديوارها را ساخته ايم . 

   زماني كه كار ساخت ديوار ادامه داشت، هر كس مي كوشيد با محكم كاري بر قطر و استحكام ديوارها بيفزايد . اكنون خودمان نمي توانيم سوراخي ، دري و پنجره اي بر پيكر اين ديوارها باز كنيم . كار را خود اين قدر محكم كرده ايم كه خود قادر به تخريب آن نيستيم.

مردم وقتي محرمانه دور هم جمع مي شوند  مي گويند:

 از كه بناليم كه از ماست كه بر ماست!!

         .....و خود كرده را تدبير چيست؟!!

                                                    نويسنده :  سيد عليرضا شفيعي مطهر



خداوند و بت پرست

۱۲ بازديد

جبرئيل و خداوند و بت پرست

يك شبي روحُ الامين در سِدرِه بود              بانگِ لبّيكي ز حضرت مي شنود1

« بنده اي گفت: «اين زمان مي خواندش       مي ندانم تا كسي مي داندش2

اين قَدَر دانم كه عالي بنده اي است            نفسِ او مرده است و او دل زنده اي است3»

خواست تا بشناسد او را در زمان                 زو نگشت آگاه در هفت آسمان4

در زمين گرديد و در دريا بگشت                    ني ز كوهَش يافت باز و ني ز دشت.

سوي حضرت باز شد با صد شتاب               همچنان لبّيك مي آمد جواب

از كمال غيرت او را سر بگشت                   بار ديگر گرد عالم در بگشت5

هم نديد آن بنده را،گفت:«اي خداي            سوي او آخر مرا راهي نماي »

حق تعالي گفت:« عزم روم كن                 در ميان دِير شو، معلوم كن »6

رفت جبريل و بديدش آشكار                     كان زمان مي خواند بت را زارْ زار.

جبرئيل آمد از آن حالت به جوش              سوي حضرت باز آمد در خروش

پس زبان بگشاد و گفت:« اي بي نياز         پرده كن در پيش من زين راز باز7

آن كه در ديري كند بت را خطاب               تو به لطف خود دهي او را جواب؟ »

حق تعالي گفت:«هست او دل سياه      مي نداند، زان غلط كرده است راه

گر ز غفلت ره غلط كرد آن سَقَط             من كه مي دانم نكردم ره غلط8

هم كُنون راهش دهم در پيشگاه           لطف ما خواهد شد او را عذرخواه »9

اين بگفت و راهِ جانش برگشاد               در خدا گفتن زبانش برگشاد.10

منطق الطير : عطار نيشابوري


پانويس:

1. روح الامين : جبرئيل // سدره : سدره المنتهي، نام درختي در بهشت // لبّيك : اجابت باد تو را // حضرت : بارگاه خداوندي

2. گفت اكنون بنده اي او را مي خواند، نمي دانم كه آيا كسي اين بنده را مي شناسد؟

3. بنده اي است كه نفسِ خود را كشته و دل زنده اي دارد.

4. در زمان : في الفور، سريع

5. از شدت غيرت سرگيجه گرفت.

6. دير : عبادتگاه راهبان // معلوم كردن : دانستن

7. در پيش من، از اين راز پرده باز كن.

8. سقط : فرومايه، ناكس

9. اكنون او را به پيشگاه خود راه مي دهيم و لطف ما او را عذرخواه خواهد كرد.

10. راه جانش برگشاد : برجان او راه توحيد را گشاده كرد و او را راه نمود.

منبع:http://www.zangefarsi.blogfa.com/



جملات زيبا و كوتاه

۱۵ بازديد

             جملات زيبا و كوتاه

-اينقدر نگوييم گل ها خار دارند،بگوييم خارها گل دارند.

  

-قدر زمان حال را بدانيد كه گذشته هرگز برنمي گردد و آينده شايد نيايد.(گاليله)

  

-دانشگاه تمام استعدادهاي افراد از جمله بي استعدادي آن ها را آشكار مي كند.

(آنتوان چخوف)

 -اگر صخره در مسير رود نبود ،رود هيچ آوازي از خود سر نمي داد.

  

-افراد شجاع فرصت مي آفرينند .ترسوها و ضعفا منتظر فرصت مي نشينند.(گوته)

  

-هيچ مي داني فرصتي كه از آن بهره نمي گيري ،آرزوي ديگران است.(جك لندن)

  

-آيا مي پنداري كه جسم كوچكي هستي ؟ولي درون تو جهان بزرگي نهفته است.

(امام علي عليه السلام)

  

-آنچنان كار كن كه گويي تا ابد زندگي خواهي كرد و آنچنان زندگي كن كه گويي همين فردا

  خواهي مرد.(حديث شريف)

 

 -هر انساني مرتكب اشتباه مي شود ؛اما فقط انسان هاي احمق اشتباه خود را تكرار مي

  كنند.(سيسرون)

 

-خداوند از ما نمي خواهد كارهاي بزرگ را به ثمر برسانيم .او فقط از ما مي خواهد كارهاي

  كوچك را با عشقي شگرف انجام دهيم.(مادر ترزا)

  

-تمامي آنچه بدان نياز داريد تا به وسيله  آن به روياهاي خود جامه  عمل بپوشانيد، هم اكنون

  از آن شماست.

  

-اگر تو نمي تواني باور كني ،براي كسي كه باور دارد همه چيز امكان پذير است.(انجيل)

 

 -مشكلات مانند دست اندازهاي جاده كمي از سرعتتان كم مي كند، اما از جاده  صاف بعد

 از آن لذت خواهيد برد .زياد روي دست اندازها توقف نكنيد. به حركتتان ادامه دهيد.

  

-هيچ وقت به خدا نگوييد من يك مشكل بزرگ دارم ،به مشكلتان بگوييد من يك خداي

 بزرگ دارم.

  

-چه بسيارند كساني كه به هنگام غروب آفتاب چنان مي گريند كه ريزش اشك ها مانع از ديدن

 ستاره ها مي شود.

  

-انسان مانند زمين است.براي رسيدن به خوشبختي بايد سختي بكشد.زيرا اگر زمين سختي

 زمستان را نكشد ،بهار نمي شود.

 

 -صاحب همت در پيچ و خم هاي زندگي هيچ گاه با ياس و استيصال روبه رو نخواهد

 شد.(ناپلئون بناپارت)

  

-كسي كه شهامت قبول خطر را نداشته باشد، در زندگي به مقصو د نخواهد رسيد.

(محمد علي كلي)

  

-اگر در قدم اول موفقيت نصيب ما مي شد، سعي و عمل ديگر معنايي نداشت.

(موريس مترلينگ)



ترانه مادر

۱۳ بازديد
آهنگي بسيار زيبا از سلين داين براي مادراني كه فرزند نيكو و آرامشي تمام نشدني براي فرزندان خود به ارمغان مي آورند.

مادر,mother

Celine Dion - Goodbyes The Saddest Word lyrics

دانلود كنيد

Mamma

مادر
You gave life to me

تو به من زندگي دادي
Turned a baby into a lady
ومن رابه يك خانم تبديل كردي
And mamma

و مادر
All you had to offer

وتمام آنچه كه تو بايد مي دادي
Was the promise of a lifetime of love
قول يك عشق هميشگي بود
Now I know

و اكنون من مي دانم
There is no other
Love like a mothers love for her child
هيچ عشقي جاي عشق مادر رابراي بچه اش نمي گيرد
And I know

و مي دانم
A love so complete

با عشقي چنين كامل
Someday must leave
Must say goodbye
روزي بايد خداحافظي كرد
Goodbyes the saddest word Ill ever hear

خداحافظي غم انگيزترين حرفي كه من خواهم شنيد
Goodbyes the last time I will hold you near

خداحافظي  آخرين باري كه در آغوشم بگيري
Someday youll say that word and I will cry

روزي تو آن را خواهي گفت و من گريه خواهم كرد
Itll break my heart to hear you say goodbye
قلبم خواهد شكست از شنيدن خداحافظي تو
Mamma
You gave love to me
Turned a young one into a woman
مادر

تو من عشق دادي

و من را به زني كامل تبديل كردي
And mamma
All I ever needed
Was a guarantee of you loving me
ومادر

تمام آنچه نياز داشتم

عشق تو آن را تضمين كرد
Cause I know
There is no other
Love like a mothers love for her child
به خاطر همين

هيچ عشقي جاي عشق مادر رابراي بچه اش نمي گيرد
And it hurts so
That something so strong
Someday will be gone, must say goodbye
و چقدر دردناك است

كه ببيني چنين چيز قوي

روزي بايد برود و خداحافظي كند
هيچ عشقي جاي عشق مادر رابراي بچه اش نمي گيردBut the love you give will always live

عشقي كه تو به من دادي هميشه زنده است
Youll always be there every time I fall

تو هميشه حاضربودي موقعي كه به زمين مي خوردم
You are to me the greatest love of all

تو براي من بزرگ ترين عشقي
You take my weakness and you make me strong

تو ضعف هاي مرا گرفتي و مرا قوي ساختي
And I will always love you till forever comes
و من تو را براي هميشه و تا ابد دوست خواهم داشت
And when you need me

واگر وقتي تو به من نياز داشتي
Ill be there for you all the way

من همه جوره در خدمت تو خواهم بود
Ill be there your whole life through

من هميشه در خدمت تو خواهم بود
Ill be there this I promise you, mamma

به تو قول مي دهم ، مادر
Ill your beacon through the darkest nights

فانوس تو خواهم بود در تاريك ترين شب ها
Ill be the wings that guide your broken flight

بال هاي تو خواهم بود در مواقع سختي
Ill be your shelter through the raging storm

ودر طوفان هاي زندگي پناه توخواهم بود
And I will love you till forever comes
و براي هميشه دوستت خواهم داشت 
Goodbyes the saddest word Ill ever hear

خداحافظي غم انگيزترين حرفي كه من خواهم شنيد
Goodbyes the last time I will hold you near

خداحافظي  آخرين باري كه در آغوشم بگيري
Someday youll say that word and I will cry

روزي تو آن را خواهي گفت و من گريه خواهم كرد
Itll break my heart to hear you say goodbye
قلبم خواهد شكست از شنيدن خداحافظي تو


Till we meet again...

تا ما دوباره يكديگر را ملاقات كنيم
Until then...

تا آن موقع
Goodbye
خداحافظ


(منبع:http://faghrha.mihanblog.com/)

پادشاه و زيران

۱۸ بازديد

پادشاه و سه وزيرش

bostan

 

در يكي از روزها، پادشاه سه وزيرش را فراخواند و از آن ها درخواست كرد كار عجيبي انجام دهند.

او از هر وزير خواست تا كيسه اي برداشته و به باغ قصر بروند و اين كيسه ها را  براي پادشاه با ميوه ها و محصولات تازه پر كنند.

همچنين از آن ها خواست كه در اين كار از هيچ كس كمكي نگيرند و آن را به شخص ديگري واگذار نكنند.

    وزراء از دستور شاه تعجب كرده و هر كدام كيسه اي برداشته و به سوي باغ به راه افتادند.

وزير اول كه به دنبال راضي كردن شاه بود ، بهترين ميوه ها و با كيفيت ترين محصولات را جمع آوري كرده و پيوسته بهترين را انتخاب مي كرد ، تا اين كه كيسه اش پر شد.

   اما وزير دوم با خود فكر مي كرد كه شاه اين ميوه ها را براي خود نمي خواهد و احتياجي به آن ها ندارد و درون كيسه را نيز نگاه نمي كند، پس با تنبلي و اهمال شروع به جمع كردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمي كرد ، تا اين كه كيسه را با ميوه ها پر نمود.

    و وزير سوم كه اعتقاد داشت شاه به محتويات اين كيسه اصلا اهميتي نمي دهد كيسه را با علف و برگ درخت و خاشاك پر كرد.

    روز بعد پادشاه دستور داد كه وزيران را به همراه كيسه هايي كه پر كرده اند بياورند.

وقتي وزيران نزد شاه آمدند ،  به سربازانش دستور داد ، سه وزير را گرفته و هركدام را جدا گانه با كيسه اش به مدت سه ماه زنداني كنند.

  در زنداني دور كه هيچ كس دستش به آنجا نرسد و هيچ آب و غذايي هم به آن ها نرسانند.

   وزير اول پيوسته از ميوه هاي خوبي كه جمع آوري كرده بود مي خورد ، تا اين كه سه ماه به پايان رسيد.

   اما وزير دوم ، اين سه ماه را با سختي و گرسنگي و مقدار ميوه هاي تازه اي كه جمع آوري كرده بود، سپري كرد.

  و وزير سوم قبل از اين كه ماه اول به پايان برسد ، از گرسنگي مرد.

………………….

حال از خود اين سؤال را بپرسيم ، ما از كدام گروه هستيم ؟ زيرا ما الآن در باغ دنيا بوده و آزاديم تا اعمال خوب يا اعمال بد و فاسد را جمع آوري كنيم ،

اما فردا زماني كه ملك الموت امر مي شود تا ما را در قبرمان زنداني كند

در آن زندان تنگ و تاريك و در تنهايي ،

نظرت چيست؟

آنجاست كه اعمال خوب و پاكيزه اي كه در زندگي دنيا جمع كرده ايم به ما سود مي رسانند.

الله تعالي مي فرمايد: 

   وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ (البقره ،۱۹۷)

و توشه برگيريد كه بهترين توشه پرهيزگاري است ، و اي خردمندان ! از ( خشم و كيفر ) من بپرهيزيد .

پس كمي بايستيم و با خود بينديشيم .. فردا در زندانمان چه خواهيم كرد؟ !

منبع:وب نوشت انصاري با اندكي تصرف

ترجمه: ابوعمر انصاري



اداي دين يا انجام رسالت؟!

۱۵ بازديد
                    اداي دين يا انجام رسالت؟!

در اوايل تيرماه مجلس تشكيل شد تا نامزدي رزم آرا را براي نخست وزيري  را بررسي كند . زماني كه مصدق ( نماينده مجلس بود ) نطق پرشوري در انتقاد از رزم آرا ايراد كرد و او را آلت دست بيگانگان خواند ، هيچ كس دچار تعجب نشد . 

   و هنگامي كه پس از نطق پرشور مصدق؛ رزم ارا با آراي چشمگيري به سمت نخست وزيري انتخاب شد ، بازهم كسي دچار حيرت نشد. رزم آرا از قدرتش براي كمك به ستادهاي انتخاباتي بسياري از نمايندگان استفاده كرده بود و اكنون نوبت نمايندگان بود كه دين خود را به او ادا كنند.

منبع:http://33pol.wordpress.com/2009/12/18